از کفش هایم بپرس
چقدر دنبالت گشته ام ..
حالا دیگر دهان باز کرده اند …
دست های تو
تمام دنیای من است
و من همین حالا
تمام دنیا را توی دست هایم دارم
من دیگر هرگز
دلتنگ اشک هایم نخواهم شد
تو مثل باد
تمام قاصدک هایم را
که به شاخه درخت گیر کرده بود
رها کردی …
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایے ندارد ،
فـقـط مے خندی تا دیگران ، غم آشیانه ڪرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتے اشکهای شبانه هـمـ آرامت نمے ڪنند
فـقـط گریه مے ڪنـی چون به گریه ڪردن عادت ڪرده ای .
وقتے دلت خسته شــد ،
دیگر هــــــــــــــــیچ چیز آرامت نمے ڪند .
اے کاغذ سپید
كه همه ے دردهایم را به دوش میکشے
، یکبار دیگر رویت می نویسم :
بی نهایت دوستش دارم
در نگاهم یک غروب سرد بود
سرنوشتم جاده های درد بود
از میان برگ های سبز باغ
قسمت من برگ های زرد بود
»»»» Love »»»»
خندهـ هآيـ شآد منـ ديدهـ هآيـ بآرانيـ امـ رآ حسـ نكرد
















مهم اینکه امروز دوست دارم
مهم نیست فردا کجایی
مهم اینکه هر جا باشی دوست دارم
مهم نیست تا ابد با هم باشیم
مهم اینکه تا ابد دوست دارم
مهم نیست قسمت چیه
مهم اینکه قسمت شد دوست داشته باشم

دوست داره طرفـــــــ مال خودش باشه،
خودش مــــــــال همه...


شیشـ ــﮧ نیسـ کـ روشـ " هـ ـا " کُنیمـ
بَعـב روشـ قَلبـــ بکشیمــ و
وایسیــ ــمـ آبــ شُـבنشــو نگــاهـ کنیمـ و کِیفــ کُنیمـ!
رو شیشـ ــﮧ نازُکــ ِ בلــ ِ آבَمــ ــا
اگهـ قَلبیـــ کشیــבﮯ...
بایــב مَــرבونــﮧ پاشـ وایســﮯ....(!


عجبــــ وفـــايـــي دآرد اين دلتنگــــي...!
تنهـــــاش که ميـــذآريـــي ميــري تو جمـــع و کلّي ميگـــي و ميخنــــدي...
بعد کـــه از همه جـــدآ شدي از کـُنـــج تآريکـــي ميآد بيرون
مي ايستـــه بغـــل دستــتــــ ... دســتـــ گرمشـــو ميذاره رو شونتــــ
بر ميگـــرده در گوشــتـــ ميگـــه:
خـــوبــي رفيـــق؟؟!!بـــآزم خودمـــم و خـــودتــــ ...
مــن
بــی تــــو
در غریبترین شهر عالمـــم . . .
بــی مــن
تـــو در کجــای جهـانـــی
کــه نـیـسـتـی ؟ ! . . .
چقدر سخته . . .
تو دنیا هیچ چیز غیر قابل توضیح تر از این اتفاق نیست که ؛
آنکه من بزرگش کردم ، کوچکم کرد !


تـــــــــ❤ـــــــو بخنـــد .......
منـــــــــــــ ؛ جـانــــــــــ می دهمـــ
پرنده ای که رفت، بگذار بــــرود . . .
هــوای ســرد بــهــانــه است .
هــوای دیــگــری در ســر دارد .
امروز خاطراتت را سوزاندم اما!
بوی خوش هیزمش بیقرارم کرد؛
اتفاق تازه ای نیست!!
دوباره “دل تنگت” شدم…